ذهن خراش :: بوی خوب دستهای تو

بشکن سکوتم و!

زیاد حرف نمی زنم، ولی حرف که می زنم سبک میشم. ناخودآگاه حالم خوب میشه. اصلا یادم میره حال بدم به خاطر کی یا چی بوده. وقتی حرف نمی زنم، یعنی نمی خوام حالم خوب شه. وقتی نمی خوام حالم خوب شه، یعنی حال بدم و دوست دارم. حال بدم دنیای منه. دنیای خصوصی و شخصیم که هیچکس به جز خودم توش زندگی نمی کنه. حال بدم، جزئی از منه. وطن منه...

منتها الآن خیلی وقته که دلم میخواد حالم خوب شه. عین این همه آدم که از وطنشون می بُرن و کوچ می کنن، دلم میخواد کوچ کنم از این حال بد که تو تمام تنم پخش شده. بشکنم سکوتم و تا این سیال سیاه ذره ذره از وجودم خارج شه. به یه رفیق نیازمندیم، یه شونه، یه لبخند، یه عشق... به کسی نیازمندیم که کنارش سکوتمون و بشکنیم... به یه "تو" نیازمندیم.

+دست من و بگیر، جرات بده به من

تا از نگفته هام، چیزی برات بگم...

++اذان گریه بلند است از مناره ی چشم

به روزه دار سکوتت بگو که افطار است

مسیح مسیحا

+++عکس از انیمیشن zootopia

۲۱:۵۷

واقعا سه شنبه ست؟!




بعد از تو تمام شبانه روز برایم نیمه شب معنی شده و از هفت روزِ هفته، تنها شنبه اش را به ارث برده ام.
اما تو همچنان نیا!

+واقعا انگار شنبه است! اونم شنبه صبحی که یک ساعت بعدش امتحان آسونی دارم و قراره گند بزنم بهش, از بس بد خوندم!

++
Kiss me hard before you go
Summertime sadness
I just wanted you to know
That baby, you the best

summertime sadness از لانا دل ری. برای این روزهای گرم و دلگیر تابستون_پاییزی.

۱۹:۲۷

خراش




همیشه از آمدن های بعد از رفتن های طولانی بدم می آمده. فکر کن یک شب خسته کننده که کنار دریا دور هم جمعیم، چشمم می افتد توی چشمت و بعد می مانم که خب "چه می توانم بگویم؟". هیچ شبیه قبل ها نیستم. نه قلبم تند می تپد نه نفسم در سینه حبس می شود. فقط یک مشت حسرت کهنه در مشت هایم دارم که تو همانی هستی که بهت نرسیدم. همانی که خواستم و نرسیدم. خواستی و نرسیدی.

حالا جوری عوض شده ایم... جوری پیر و خسته شده ایم که حتی حرف ندارم با هم بزنیم. نگاه نداریم به هم بکنیم. این همان قسمت وحشتناک ماجراست. که ته قلب هامان احساساتی ست که سقطشان کرده اند و ما دیگر هیچ حرفی باهم نداریم. این همان است که بهش می گویند سرنوشت. سرنوشت قهوه ای شده... سرنوشت لعنتی...

و من نمی توانم به سرنوشت بگویم "من فقط او را می خواستم که عاشقش باشم."

اگر بیایی من هیچ نیستم. فقط حرفی ندارم که بزنم. حالا که نشده، همان بهتر که نشده باقی بماند. می شود لطفا نیایی؟

من همینجور دورادور عاشقت می مانم و در هاله ای از حسرت بهت نرسیدن زندگی می کنم. نیا جانم. من دورادور ها را دوست تر می دارم.


+ شمال اگر هستید یا خواهید بود و اگر روزی با "او" رفته اید و حالا جفتتان نیست، "شمال" را از رستاک و آبان دوست خواهید داشت.

۰۸:۴۰

بوی خوب دستهای تو

قسم به تخیل مشروط به تو

تو کجایی؟
در گستره ی بی مرز این جهان
تو کجایی؟
شاملو

+برای اینکه بنویسم و آرام شوم و اگر خواستید، بخوانید.
Designed By Erfan Powered by Bayan